جدول جو
جدول جو

معنی طلی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

طلی کردن
(خوَشْ / خُشْ گُ ذَ دَ)
اندودن. (زمخشری). مالیدن. (زمخشری). بیالودن. (دستور اللغه) :
نارنج چو دو کفّۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
منوچهری.
بگیرند برگ غارده درمسنگ، عاقرقرحا پنج درمسنگ... و با ده ستیر زفت رومی بسرشند و بر کاغذ طلی کنند و بر آن موضع دوسانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ماهی از دریا آید بسوی شست بطبع
گر طلی کرده بود بر سر آن شست فقاع.
سوزنی.
چون به زر آب قدح کردند مژگان را طلی
میخ نعل مرکبان شاه کشور ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
مالیدن داروی مایع بر عضوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)، جستجو کردن، جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلی کردن
تصویر چلی کردن
دیوانگی کردن خل خلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خواستن در خواستن خواستار شدن، جستن جستجو کردن، احضار کردن فرا خواندن، مطالبه کردن دینی که به کسی داده اند، عمل بود که درویشان چند روز به عید می کردند و آن عبارت بود از چادری خرد (قلندری) که بر پهلوی در خانه بر می افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین می کردند و آن بوق را گاه گاه می زدند و این عمل را چند روز ادامه می دادند تا صاحب خانه مالی می داد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلا کردن زرین کردن مالیدن اندودن، مالیدن دوای رقیق بر اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
پا ترماندن در اختیار ملت (که دولت نمایندگی آنرا دارد) قرار دادن: (ملی کردن صنعت نفت)
فرهنگ لغت هوشیار
نوبان کردن شاهیار کردن، جانشین کردن ولی قرار دادن، طعامی که، ولیعهد کردن جانشین کردن: (طغرل بک را فرزند نبود الب ارسلان محمد پسر برادرش داود را ول و وصی کرد)، کسی را بمیزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن: (دیشب فلان کس را ولی کردیم و عرق سیری خوردیم خ) ولیکن: استثنا را رساند ولی اما: (ولیکن ز دستور باید شنید بد و نیک بی او نیاید پدید) (شا)، از این جهت بالنتیجه. توضیح ولیکن از (ولکن) عربی ممال شده و بنابراین کاف آن مکسوراست نه مفتوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
((مِ لّ. کَ دَ))
مالکیت دولت بر بخشی از صنایع وفعالیت های تولیدی یا اقتصادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولی کردن
تصویر ولی کردن
((کَ دَ))
ولی قرار دادن، جانشین کردن، کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
خواستن، یوزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
Nationalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
dorer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
nationaliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
melapisi emas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
জাতীয়করণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
राष्ट्रीयकरण करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
सोने की परत चढ़ाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
vergulden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
nazionalizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
nacionalizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
национализировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
dorare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
verstaatlichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
dourar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
nationaliseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
націоналізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
pozłocić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
позолотити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
upaństwowić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
vergolden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
позолотить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
nacionalizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
menasionalisasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی